توضیحات
در این کتاب، مجموعهای از داستانهای کوتاه با عناوینی از این دست گردآمده است” :دختری با پیراهن صورتی و گلهای سفید”، “کسوف”، “سیب”، “تکههای آیینه”، “میخ”، “بازگشت “و “زمزمه .”در داستان “کافه “راوی در کافهای منتظر دوستش فخری است او تا رسیدن فخری به گفت و گوی زن و مردی هلندی گوش میدهد که درباره پرواز مرغ دریایی و آفتاب با یک دیگر گفت و گو میکنند .مرد میخواهد برای زن بخشی از رمان آناکارنینا را بخواند اما زن به او میگوید که این کار در خانه هم مقدور است و در پی آن میگوید “به این پرنده نگاه کن هر طرف که میچرخد سایهش یه جور دیگه میشه، ببین مث پولک رو آب برق میزنه…دلم میخواد اینارو نگاه کنم .”در پی آن، فخری دوست راوی از راه میرسد و راوی به آنچه میان زن و مرد هلندی گذشته است اشاره میکند و میگوید” :لابد قهر کردن !تو میگی زن چیکار میکنه؟ .”فخری میگوید : “یه وقت چشماشو باز میکنه میبینه شصت سالشه و بازم تو فکره که زندگیشو تغییر بده “و در پی آن داستان با گفت و گوی کوتاهی میان راوی و دوستش فخری به پایان میرسد .