توضیحات
داستان حاضر دربارة تخم کدوهای هوشآور است که تخمهفروشی آنها را روی نازبالشی قرار داده، وسط خیابان ایستاده و با صدای بلند جار میزند که هرکس از این تخم کدوها بخرد و بخورد هوشش زیاد میشود، آقا ماشاءالله هوس میکند که یکی از آنها را امتحان کند. بااینکه قیمت آنها بالاست؛ اما او یکی را خریده میخورد، همین که تخم کدو را قورت میدهد، تازه چشم و گوشش باز میشود، او که تا حالا جرأت نمیکرد پولهایش را خرج کند، تصمیم میگیرد که خواستههای زن و فرزندانش را برآورده کند. او با دست پر به خانه میرود و زمانی که همسرش علت دستودلبازی او را جویا میشود؛ او ماجرای تخم کدو را برای زنش بازگو میکند. زنش هوس میکند که حتماً یکی از آن تخم کدوها را بیابد و از نزدیک ببیند. آنها به دنبال مرد تخمهفروش میروند…