توضیحات
این رمان زندگینامه خودنوشت افسری الجزایری به نام «محمد مولسهول» است که چون نمیخواست به سانسور نظامی تسلیم شود، نام همسرش «یاسمینا خضراء» را برای خود برگزید. او با این نام مستعار، رمانهای پلیسی زیادی نوشت که در عمق تراژدی الجزایر استعمارزده، گواهی بود بر وحشتِ دوران. چرا نمیخواهیم حقیقت را بشنویم؟ او ارتش را پس از پایان خدمت نظامیاش ترک میکند و هویت خود را آشکار میسازد، هرچند نام مستعاری که او را به شهرت رساند، نگه میدارد. «نویسنده» حکایت ماجراجوییهای کودکیِ این سرباز وطن است که در سال ۱۹۶۴، وارد مدرسه نظام مِشوار در شهر وهران میشود. پدرش که خود افسر ارتش است، رؤیاهایی بلندپروازانه برای او در سر دارد: «اگر بخواهم تصویری از پریشانی ترسیم کنم، بیشک تصویر پدرم خواهد بود. برای شوربختی نیز همینطور. پدرم عادت داشت اگر بخت به او روی آورد، بهجای آنکه آن را سخت در میان دستانش بفشارد، احمقانه انگشتانش را میگشود تا از آن بگریزد. پدر بازندهای بزرگ بود.» بااینهمه، این عضو ارتش و سرباز نمونه آینده، در دوران خدمتش، استعدادهایی شگرف در خود کشف میکند. اما سربازی شیفته تئاتر و ادبیات که خواب دیگران را آشفته و آنها را متهم میسازد، سوءظن فرماندهانش را برمیانگیزد. «ایو ویولیه»، منتقد هفتهنامه فرانسوی زندگی، «نویسنده» را «رمان کودکی الجزایری که مهربانی و حقیقت را برمیانگیزد» نامیده است. در سال ۲۰۰۴، نیوزویک نویسنده این کتاب را به عنوان «یکی از نویسندگان نادری که قادر به معنای خشونت امروز در الجزایر است» تحسین کرد. در بخشی از این کتاب میخوانیم: از آنجا که نه بهشت و نه جهنمی در دسترس است و نمیدانیم اتفاق کجا پایان میپذیرد و تقدیر کجا آغاز میشود، تمایل به بخشش داریم. چند بار به بهانه اینکه خوبی مرا میخواهند، باعث رنجم شدهاند؟ من وسواسگونه سعی میکردم در برابر زخم حاصل از نوازش دیگران ناله نکنم و در برابر اقدامات سحرآمیز شلاقزنندگانم فریب آنان را نخورم. بعدها، بسیاری غمزده خواهند گفت چرا و چطور نتوانستهاند پشت لبخند «رضایتآمیز»م درد و رنجم را بفهمند؛ آنان میدانند که میان رنج خودم و رنج دوستی که به اشتباه فکر میکند ندانسته باعث آزارم شده است، من رنج خودم را ترجیح میدهم. ما آدمها در زندگی مادرمان را انتخاب نمیکنیم، دوستانمان را نیز. گمان میکنیم دنیای خودمان را میسازیم، درحالیکه به آنچه هست راضی میشویم. هرگز چیزی جز ابزاری برای خیال واهی خود نیستیم. خواه تسلیم بشویم یا لذت ببریم، دلگیری زمستان مانع رسیدن بهار شاد نخواهد شد. انسان فرزانه برای دگرگونی ناگهانی فصلها فلسفهای دارد. آنکس که فرزانگی ندارد، نمیتواند هیچچیز را تغییر دهد. برای ساختن دنیا، از هرچیزی کمی لازم است و نیز شجاعت بسیار تا خللی در آن وارد کند. شاید به این دلیل بود که در آن صبح پاییز در گوشهای پناه گرفته بودم، درحالیکه ماشین پژو زمان را میشکافت و به جلو میرفت.
کتابفروشی اینترنتی آبان