توضیحات
…بعد از جنگ در سال 1320، در خیابان لالهزار، عکاسی پروین، چند عکس از مناظر خیابانهای تهران داشت که سربازهای انگلیسی میآمدند و میخریدند و من تعحب میکردم. این باعث شد که من خودم به فکر خریدن دوربین بیفتم. آن موقع دوربین آگفا تازه آمده بود به قیمت 10 تومان که مبلغ زیادی بود. به هر سختی که بود مبلغ 10 تومان را جمع کردم و پیش نمایندهاش در خیابان لالهزار، پاساژ کرامت بردم. نمایندگی آگفا در واقع یک نقرهفروش بود که این نمایندگی را هم گرفته بود. تمام جمعهها کار من این شده بود که با دوستان میرفتیم شاهعبدالعظیم یا شمیران و عکس میگرفتیم. آن وقتها یک رول فیلم هشت تا عکس میانداخت و یک تومان بود که باز هم برای من گران بود، اما از شکم خودم میزدم و فیلم رامیخریدم که یاد بگیرم. خوبی این دوربین در این بود که فقط یکجور نور و یک درجه داشت و فقط باید در آفتاب عکس میانداختم. این دوربین را دستم میگرفتم و هرجا میرفتم عکس میگرفتم. از همه جا عکس میگرفتم، از بارگاه حضرت معصومه، از شاهعبدالعظیم، از مسجد سپهسالار، از مجلس شورا یا مثلاً پیرمردی که کنار خیابان نشسته بود. بعد یک دوربین بهتری خریدم که درجهبندی داشت و میشد با آن توی سایه و اتاق عکس گرفت، ولی هیچکس نبود که این را به من یاد بدهد. اما بر اثر تجربه و تنظیم دوربین روی درجههای مختلف و بعد از خراب کردن مقداری فیلم فهمیدم چطوری باید با آن کار بکنم. بعد متوجه شدم که عکاسها شیشههای رنگی میگذارند روی دوربینشان، یک دانه عکس ساده میگرفتم، یکی با فیلتر زرد یکی با فیلتر نارنجی و یکی با فیلتر سبز. بعد عکسها را ظاهر میکردم و میفهمیدم کاربرد هر کدام چگونه است. چند دفعه با دوستان رفتیم که از قلۀ دماوند عکس بگیریم. آن وقتها جاده نبود. چندبار رفتیم تا نیمههای راه و برگشتیم. ولی بالاخره توانستم از قلهی دماوند عکس بگیرم که در زمان خودش عکس خیلی خوبی شده بود. دیگر کارم این شده بود که عکس بگیرم. از محل کار که پیاده به خانه میرفتم مرتب عکس میگرفتم، از توپخانه، از مسجد سلطانی ناصر خسرو، از خیابان نادری. فقط عکس میگرفتم که یاد بگیرم، هیچ هدف خاصی نداشتم. فیلم گران بود اما من هم کمکم حقوق بیشتری میگرفتم. همان روزهایی که شروع کردم به چاپ عکس یک دفعه غلامرضاخان حقوق مرا دو برابر کرد…
کتابفروشی اینترنتی آبان