توضیحات
ژیل دلوز فیلسوف معاصر در 1925 به دنیا آمد و در 1996 درگذشت. بیشترین بخش زندگانی او در آموختن و آموزش فلسفه صرف شد و در این زمینه و نیز در زمینۀ روانشناسی، روانکاوی، ادبیات، سینما و … آثار پرمایهای نوشت و انتشار داد. او و فلیکس گتاری با همکاری یکدیگر آثار آموزندهای ارائه دادند و دربارۀ نظام نشانهها و منطق معنا و اهمیت «نما» در سینما (تصویر ـ حرکت و تصویر ـ زمان) مطالب نوآئینی نگاشتند. دلوز به کانت اسپینوزا، برگسون و نیچه اهمیت زیادی میداد و دربارۀ این فیلسوفان یا تفسیر مفهومهای فلسفی آنها کتابها و رسالههایی نوشته است. شهرت عمدۀ ژیل دلوز به سبب آثاری است که با همکاری فلیکس گتاری نوشته است. کتابهای «ضد ادیپ»، «کافکا»، «هزار سطح هموار» و «فلسفه چیست؟» در جای خود متنهای شگرفی هستند؛ اما آنها همچنین اجزای ممتاز یکی از تجربههای فکری بهراستی جسورانۀ قرن بیستماند. این آثار موومانهای پیوستهای میسازند درون رویداد فکری یگانه، تنوعاتی دربارۀ شهودی نادر و نمونههایی از مفهوم تازۀ فلسفه. برخی از مقالات این کتاب از جمله مقالات زورابیشویلی، ژان کله مارتین و رونالد بوژه اشارت دارد به پیوستگیهای درونی فلسفۀ دلوز و نوشتارهایی که او دربارۀ ادبیات، نقاشی و سینما عرضه کرده است. به گفتۀ نانسی دلبستگی دلوز به سینما دقیقاً چیزی بیش از کاربرد یا ذیل فلسفۀ اوست، بلکه میتوان گفت کانون آن است: واژۀ «مفهوم»: نزد دلوز یعنی «سینمایی (تصویری) کردن».
مقالههای سالانسکی و دانیل اسمیت، حد و حدودی را که دلوز در طرح گزارش تکوینی تفکر و تجربه در کل مسیرهای کانتی پیش میرود، نشان میدهند. بیآنکه بگوییم کانت تنها مخاطب مهم گفتگوی دلوز است، با این همه ممکن است طرح برخی از جزئیات دلمشغولی او با کانت در کتاب «تمایز و تکرار» سودمند باشد، هم برای تصویرکردن شیوۀ خوانش او در زمینۀ آثار کانت بهرغم خودش و هم برای تعیین تمایز تفکر و شناخت که خبر از تصور او دربارۀ فلسفه میدهد.
در بخش پنجم کتاب، هدف نویسنده رقیقکردن آهنگ توافقها و عدم توافقهای دلوز و برگسون نیست، بلکه تجویز و تأکید دوبارۀ «تکرار» دلوزی مضامین برگسون است. نویسنده نظرگاه فرانسوا زورا بیشویلی را میپذیرد که تغییرهایی که دلوز به آثار کسانی که دوست دارد اختصاص میدهد، مواردی است از گفتمان نامستقیم آزادانه و متفکران «ناجور با زمان» که موضوع آن تفسیرها هستند به تحقیق ضمان آناند و به او اجازه میدهند هر آنچه را دل تنگش میخواهد بگوید. به این علت است که در این مقاله نام ترکیبی «دلوز ـ برگسون» به کار رفته است. به جای فلسفۀ دلوزی که در جایی در دورنمایی وسیع یا در عرصۀ شناخت دوران، قرار گرفته، میتوانستیم از مارپیچ تفکر دلوزی سخن بگوییم یعنی از علامت، نیروی جنبش و از ساختمان جسمانی که به درجات کم و بسیار، کسی نمیتواند از مشارکت در این اندیشه احتراز کند. در بخش ششم به تفکر دلوزی پرداخته شده است؛ نویسنده در این بخش میکوشد طرحی از «مارپیچ» تفکر او به دست آورد. یک هگل داریم یا چند هگل؟ این پرسشی است که کاترین مالابو در بخش هفتم کتاب از دلوز میکند و تقلیدی است از آن پرسش معروفی که او و گتاری در آغاز کتاب «هزار سطح هموار» از فروید پرسیدهاند: یک گرگ داریم یا چند گرگ». پرسش دلوز و گتاری آغازگر تحلیل انتقادی طرز عمل فروید دربارۀ «انسان همچون گرگ» است، تحلیل که میخواهد نشان دهد هدف نهایی تحلیل روان کلاسیک، فروکاستن کثرت نامحدود نتایج ناخودآگاهانه، به وحدت منطقی دلالتکنندهای است که همیشه در نهایت خصائل ویژۀ پدر را داراست. تعدادی از مقالات این کتاب به تفسیرهای اصلی دلوز از شخصیتهای کلیدی تاریخ فلسفه از جمله اسپینوزا، کانت، هگل و برگسون میپردازند. دیگران نیز دربارۀ کار دلوز در زمینۀ ریاضیات و ارتباط خلاقیت مفهومی او برای نقد هنری، مطالعات فمینیستی، ادبی و فرهنگی بحث میکنند.
کتابفروشی اینترنتی آبان