توضیحات
پدرم به تنهایی پیانو مینواخت. این را حتی به خودم هم اعتراف نمیکردم، ولی مغرور و مفتخر بودم. دلم میخواست به کسی که در کنارم نشسته بود بگویم آن مرد بالا، لاغر اندام و آراسته که پشت پیانو نشسته، پدر من است. وقتی قطعه آخر را با تمام شور و حالش نواخت و دوباره تکرار کرد و به پایان رساند، صدای کف زدنها و تشویقها بلند شد. من هم کف زدم و تشویق کردم تا جایی که مطمئن شوم او مرا دیده است، چون فهمیده بودم بین ما سوءتفاهمی وجود دارد و میخواستم در آن لحظه پنهان بماند.
کتابفروشی اینترنتی آبان