توضیحات
…. کریمآقا بود که با کلید در را باز کرد. خانم ابتدا خواست نگاهش را سمت من برگرداند اما نتوانست. با تعجب و دقت به کریمآقا که در حال بستن در، یک ضبطصوت هم زیر بغل داشت، زل زد. خانم گفت:”اینو از کجا آوردی؟” کریمآقا با اشاره به ضبطصوت گفت: “مال آقانبی سمساره، ازش گرفتم…” که خانم حرفش را قطع کرد: “اونو نمیگم…اینو میگم” و به سمت پاهای کریمآقا اشاره کرد. تازه متوجه شلوار ششجیب نظامی خاکیرنگی که پای کریمآقا بود،شدم. کریمآقا با لبخندی احمقانه جواب داد: “از بچههای مسجد گرفتم.” بچههای مسجد؟ واقعاً از کی کریمآقا با اهالی مسجد اینقدر رفتوآمد پیدا کرده بود که آنها را بچهها صدا میزد؟ …….
کتابفروشی اینترنتی آبان