توضیحات
کتاب حاضر، یک زندگینگاره است. این فیلمساز که «بوی کافور عطر یاس»، «خانهای روی آب»، «یه بوس کوچولو»، «خاک آشنا»، «شازده احتجاب»، «دلم میخواد» و «حکایت دریا»، بخشی از کارنامه هنری او محسوب میشوند، در این کتاب مروری بر فیلمهای خود داشته است. محسن آزرم درباره نوشتن این کتاب گفته است: “همهچیز شاید از نُهسال پیش شروع شد؛ چندهفتهای مانده به تولد هفتادسالگی. قرارمان گفتوگویی بود درست دربارۀ هفتادسالگی؛ اینکه آدم در این سن کجا میایستد و دنیا را چهطور میبیند. حرفهایمان که تمام شد گفتم کاش این زندگی پُرماجرا روی کاغذ بیاید و هنوز جملهام تمام نشده بود که گفتند چرا خودت آن را نمینویسی؟ یکی دو گفتوگوی بعدِ آن هم اشارههایی به این زندگی مکتوب داشت، اما روزنامه و مجله اجازۀ چنین کاری را نمیداد؛ وقت میخواست. قید روزنامه و مجله را که زدم دوباره گفتند شروع نمیکنی؟ شروع کردیم. هشتادوچند ساعت گفتوگوی تازه و ده دوازدهساعت گفتوگوی قبلی و سر زدن به مجلهها و روزنامهها و کتابها و همینطور قرارهای بعدی و پُر کردن جاهای خالیای که جای دیگری پیدایشان نمیکردم. کتاب از دلِ اینها درآمد. بارها نوشته شد. قرار نبود گفتوگو باشد؛ قرار بود روایتی خود زندگینامهای باشد؛ یا آنطور که اول فکر کرده بودم زندگینگاره. قرار شد نظم و ترتیب کتاب همانقدر که خطی و تقویمیست، خطی و تقویمی نباشد و هربار یافتن نکتهای و گپ زدن در موردش مسیر را عوض میکرد.” در بخشی از تازهترین کتاب او میخوانیم: در خانه تکوتنها نشستم روی صندلی. خیره شدم به دیوار روبهرو. سالها قبل که رفته بودم دانشگاه یو اسسی درس سینما بخوانم به این فکر نکرده بودم که ممکن است، روزی هر فیلمنامهای که برای تصویب میدهم بگویند نه. فکر نکرده بودم ممکن است کل کارنامه فیلمسازیام همان دو فیلمی باشد که قبل از انقلاب ساختهام. دومی هم که فقط سه روز روی پرده رفته بود. کنار آمدن با این حقیقت اصلاً آسان نبود. همینطور که نشسته بودم روی آن صندلی آفتاب کم و کمتر شد. غروب که از راه رسید هنوز روی همان صندلی به دیوار روبهرو نگاه میکردم. آفتاب که رفت ایدهای به ذهنم رسید: کارگردانی دلش میخواهد فیلم بسازد، اما به هر دری که میزند فایده ندارد. فکر میکند باید فیلمی درباره مردن خودش بسازد. ”
کتابفروشی اینترنتی آبان