توضیحات
همه چیز از خوابی که دیدم شروع شد. خواب دیدم در دشتی وسیع ایستادهام. دشت آنقدر گسترده و بزرگ بود که چشم نمیتوانست انتهای آن را ببیند. این دشت پر از مجسمه بود. مجسمههای گوناگون، از همه نوع، از آدمها، آشنا و گمنام، از حیوانات، اهلی و وحشی و از درختان و گیاهان. من آنجا ایستاده بودم. گاهی مثل آدمی که دارد این مناظر را تماشا میکند و گاهی هم به نظر میرسید به صورت مجسمهای هستم در کنار مجسمههای دیگر .مجسمهها باهم حرف نمیزدند ولی به من نگاه میکردند. هرجا که میرفتم احساس میکردم هزارها مجسمه به من نگاه میکنند. تصور کنید که هزاران چشم شما را نگاه کند ….
کتابفروشی اینترنتی آبان